امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

امیر علی بلا

امیرعلی خوابه

سلام،امروز پسرم ده ماه و یه هفته شده، شب روز پدر رفتیم سرکار بابایی پیش اون بودیم،خیلی خوش گذشت، فرداش با مادر جون و پدرجون و دایی رفتیم امامزاده یوسف،چون نذر داشتم رفتیم تا نذرمو ادا کنم.روز خوبی بود پسرم تازگیها دست و لباس مارو میگیره میخاد بلند بشه،فکرکنم راه رفتنش نزدیک شده، دیشب برای اولین بار موهاشو کوتاه کردم آخه بلند شده بود.وقتی خواب بود خیلی اروم با قیچی کوتاه کردم.الان بیدار شده کنارم نشسته،فعلا بای تا بعد.[دو تا عکس وقتی خواب بود گرفتم براتون میزارم.] ...
25 ارديبهشت 1393

اولین مسافرت

سلام،دیروز برای اولین بار پسرم به مسافرت رفت همراه مامان و مادرجون و پدر جون و داییش.بابایی چون کار داشت نیومد،خیلی خوش گذشت ،رفتیم روستای شوهرخاله من.هوا یه کم سرد بود حتی شب بخاری هیزمی روشن کردیم.امیرعلی همش گریه میکرد بره بغل پدرجونش،اونجا با کمک فاطمه جون چندتا ازش عکس گرفتیم،پسرم برای اولین بار کباب خورد البته یه کوچولو.یه عکس کنار ایلیا و مهدیس گرفت که داره گریه میکنه،خیلی بازیگوش شده به زور باید بخابونمش،همش میخاد همه چیزو دست بزنه.فعلا بای                             ...
20 ارديبهشت 1393

آبله مرغون

  سلام،پسرم تا حالا 6تا دندون درآورده،چهار دست و پا یاد  گرفته،همش باید دنبالش باشم.چند روزه م م و ب ب میگه،یه خبر بد:امیرعلی آبله مرغون گرفته،خیلی اذیت شد،سه روز تب  داشت،شب تا صبح نمیخابید و گریه میکرد.الان شش روز گذشته و بهتر شده،خداروشکر کوچیک بود بلد نبود تنشو بخارونه،زخمهاش سیاه شده و خوب شده.برای پسرم کالسکه خریدم خیلی دوست داره.فعلا باید برم،بای                              ...
10 ارديبهشت 1393

نه ماهگی

روز نوزده فروردین امیرعلی رو بردم درمانگاه،پسرم نه ماهه شده،وزنش عالی بود.راستی یه خبر/مامانی آبله مرغون گرفته،سه روز اول اصلا نمیتونستم بغلت کنم،آخه خیلی حالم بد بود.امروز هفت روز گذشته ولی هنوز خوب نشدم،امیرعلی هی میخاد به صورتم دست بزنه ولی من نمیزارم.خیلی میترسم همه میگن چندروز دیگه امیرعلی هم میگیره،من خیلی حالم بد شده بود،خدا بهش کمک کنه. ...
2 ارديبهشت 1393

عید93

سال نو رو به همتون تبریک میگم،امسال عید با همه سالها فرق داشت آخه یه کوچولوی ناز به جمع خونواده اضافه شده بود،عیددیدنی خوش گذشت چون ماشین نداشتیم یه کم سخت بود ولی گذشت،خانواده ی شوهرم به روستاشون رفتن،دلم میخاست برم ولی چون برف اومده بود میترسیدم امیرعلی سرما بخوره نرفتم به جاش گلوگاه و بندرگز خونه ی فامیلامون رفتیم.پسرم کلی عیدی جمع کرد که هنوز نریختم حسابش،روز 13بدر هوا سرد بود پسرم با کلاه و بافتنی بود،چندتا عکس گرفتم که بعدا میزارم براتون،چون با دوربین ملیحه جون گرفتیم.                ...
2 ارديبهشت 1393

باغ پدر جون

 این هفته جمعه هوا آفتابی بود و تصمیم گرفتیم امیرعلی رو برای اولین بار ببریم سر باغ پدر جونش.بابای من باغ مرکبات داره و چند تا درخت های مختلف هم کاشته،کنار درخت به با شکوفه های خوشگلش از امیرعلی با باباش عکس گرفتم.       ...
2 ارديبهشت 1393
1